من ِ او
سرگذشت کسی که هیچکس نبود

سلام  ! به خونه من و بابای عزیزم ( همسر جونم )  خوش اومدین .

با سپاس !


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 مهر 1398برچسب:, توسط او ساعت 8:35 |


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, توسط من ساعت 10:26 |

تموم قشنگیه دنیا به حس نزدیک بودن به خداست

و من و تو از عشق هر چی که داریم از خداست

واسه همین بودنمون کنار هم و داشتن همدیگه، قشنگ ترین حس دنیاست

بیخیال هر چی که بخواد این قشنگی رو از ما و از عشقمون بگیره !

 

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 8:18 |

او نوشت :

 

میان آشفتگی و همهمه این دنیای عجیب و غزیب  ,  چشمان نگران و دلهای آلوده و مردمان رنگ رنگ

چه چیز دل انگیز تر از خاطره سبز و بهاری حضور تو در این عصر ...

خاطره قرن دو هزار من

تاریخ با دستان من و تو خواهد نوشت عشقی را که باد و باران و گزند روزگار  تباهش نکرد

و چه بسیار هستند از اعصار و قرون بعد که آرزوی عشقی همتای من و تو را خواهند داشت .

نفس بکش عزیز من

عمیق تر و عاشقانه تر

که سمفونی تپشهایت  مرا به صحو الجمع * تو نایل میکند .

چون خدا خواهد که پرده کس درد              میلش اندر طعنه پاکان برد   ( اینم جواب دو تا نامه قبلت )

دوست دارم

 * صحوالجمع :  حالتی که از مشاهده  مداوم  معشوق در عالم روحانی  دست میدهد .

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, توسط او ساعت 7:43 |

میشه اینجوری شم یه بار دیگه ؟؟!!!؟؟


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 11:28 |

سلام گل نازم

نمیدونم چجوری و از کجا میشه ومیتونم حرفامو بهت بگم

شاید این تصویر گویاتر از تموم حرفایی باشه که الان واست می نویسم

یه وقتایی نه هیچ کس و نه دنیا ... که خود آدم رو قلب آدم سنگینی میکنه

وقتی می بینی نگاه خدا به تو چطوریه و نگاه تو به اون چه شکلی ... کلی شرمنده میشی

اونوقته که این حس به آدم دست میده

 

غیر این نیست که همه ی وجود ما از خداست ... واسه ی همین بدن سالم و اینهمه نعمتی که در اختیار ما قرار داده یهو یه وقتایی جلو چش آدم میاد و ... وقتی می بینی که اینهمه نعمت رو چجوری روز به روز داری تباه میکنی ... از خودت بدت میاد و اونوقته که خودت بدجوری رو قلبت سنگینی میکنه و ... باید اعتراف کنم ... مدتیه که من این مدلی شدم !!

 

وقتی توی درگیری هایی که دارم به خوبی شریک میشی و سعی میکنی راهو به روم هموار کنی

اونوقت حال و هوام میشه ... همون حال و هوای توی اون عکس بالا ... که احساس سبکی میکنم و انگار دارم روی ابرها راه میرم ...

 

دلم حرف زدن باهاتو میخواد ... تموم زندگیم لحظه به لحظه از جلوی چشام مث یه فیلم رد میشه و گاهی چنان ته دلم خالی میشه که تموم بدنم سرد میشه انگار خون توش منجمد میشه ... 

 

پی هنرت رو گرفتن یکی از روزنه هاییه که این روزا وقتی یادم میاد نفسم گرم میشه ... از ته دل از خدا میخوام بهت انگیزه بده تا بتونی تا آخرش بری و این موهبت خدا به بهترین نحو ممکن توی قلب و دستات لونه کنه ... تا بتونی تا حدی شکرگزار خدای مهربونمون باشی و مثل من امروز ... حسرت زده از کلی کارهای نکرده نباشی ...

 

نمیدونم ... نمیتونم و نمیشه حالم رو حتی واسه خودم تعریف کنم ... فقط چیزی که به نظرم میرسه اینه که بهت بگم ... فقط با عشق به خدا کار کن و کار کن و تمرین کن ... نگاهتو از خدا به طرف هیچی ... حتی من برنگردون !! ... بذار لذت هنر رو این مدلی ... تموم و کمال حس کنی ... دنبال تذهیب نباش ... از راه تذهیب برو و فقط پی خدا باش ... التماس دعا دارم ازت !


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, توسط من ساعت 10:59 |

سلام قشنگم

سلام آروم جونم

سلام دریچه ای که از تو ... خدا رو بهتر و نزدیکتر درک کردم ...

سلام گلم

سلام به تو که با بودنت نذاشتی حسرت داشتن یه یار و همراه و همنفس واقعی توی دلم بمونه

دوستت دارم و تموم آرامشم رو این روزا از همین دوس داشتنه میگیرم

باید ببخشی که نمیرسم بیام و بنویسم ... خوب یه مقدارش برمیگرده به چندین هفته ی پیاپی سردردایی که داشتم و بعدم اونهمه اتفاقاییکه افتاد

اما همیشه مطالبی که می نویسی رو چک میکردم ولو شده با موبایل

از چای دونفره و هوای پاییزی گفتی و میدونی که چقدر واسم آرامش بخشه حتی تصورش

اما حال و هوای من بیشتر این روزا در گیر و دار گذروندن یه زندگیه خداپسندانه و عاقبت بخیر شدنمونه

خیلی دلم میخواد ته این عشق یه چیز خدا پسندانه و مقدس دستمونو بگیره

توی تموم نفسهام واسه سعادتمندی و رضایت خدا ازمون دعا میکنم

و آرزو میکنم که عشقمونو در پناه الطاف خودش پاک و معصوم نگه داره

گل من

شاید این روزا یه موقع هایی از خیلی چیزا واست صحبت کردم

اما باور کن فکرم درگیر هیچکدوم اونا نیست و دوس دارم فقط و فقط تموم نفسهامون به رضایت خدا ختم بشه

چیزی که تو همیشه توی این سالهایی که باهات بودم و زندگی کردم مدام دغدغه ی فکری و روحیت بوده

نمیدونی چه کیفی داره وقتی با خودم می شینم و فکر میکنم و بعد ... تهش می بینم تو چقدر پاک و معصوم و آسمونی هستی و این بزرگترین و مقدس ترین ثروتیه که خدا میتونه به آدم هدیه بده ...

ممنونم ازت بابت همه ی بزرگواری هات ... بابت همه ی همراه بودنات باهام توی کارای خوب ... توی حرفای خوب

گل من

من همیشه باهات دارم توی دلم همین مدلی صحبت میکنم و از مصاحبت باهات لذت می برم ...

دنیا خیلی کوتاهه ... و لذت بردن از این دسته از موهبت های خدا هم خیلی کوتاهه ... دلم میخواد اینقدر پاک و معصوم نگهت دارم و نگهم داری تا این لذت واسه جفتمون ابدی بشه ... چون همین ما رو به ابدیت ینی خدا می رسونه ...

قربون دستات

قربون خواسته هات

قربون هوسات که همش دو نفره اس و آسمونی

یار همیشگیه تو ... مهرداد

 

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, توسط من ساعت 12:52 |

نادر نادرپور

پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال

 یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام

تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم  ناز هزار چشم سیه را خریده ام

 بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست  پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

 تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را

تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم  دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام

از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام  از هر قدی ‚ کرشمه ی رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

 مست از می غروری و دور از غم منی گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای

هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز ,  آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند  ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 25 آبان 1392برچسب:نادر نادرپور شعر نو , توسط او ساعت 11:27 |

زنده یاد مهدی اخوان ثالث

 

به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند
دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها و من می مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها پرستو ها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که می ترسم تو را خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز و

ماهی ها که با آن رقص غوغایی نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم در ایوان و در تالاب من

دیری ست در خوابند پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی...


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 25 آبان 1392برچسب:شعر نو, توسط او ساعت 9:25 |

او نوشت :

سلام عزیز دلم

بی مقدمه میگویم

بدجور دلم هوای یه فنجون چای دونفره کرده

یه باغچه کوچیک و  یه نیمکت و هوای ملس پاییز و من و تو با یه فنجون چای و دو تا حبه قند

شونه تو و سر من که خسته شده از نبودنت و میخواد جا بگیره روش

دستای تو و تن من که میخواد شنا کنه تو  موج آروم نوازشهای تو

نگاه تو که مثل یه قاصدک سبک  و نرم میشنه  تو خلوتخونه دلم و  اونوقت آرزوهامو دم گوشش میگم و اون نگاه قاصدکی تو همشون و برآورده میکنه

عزیزم

بدجور دلم هوای یه فنجون چای دو نفره کرده

هوای دل من این روزها بدجور  خرابه

.....

 

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ شنبه 25 آبان 1392برچسب:نامه , فنجون چای من و تو, توسط او ساعت 8:41 |

عرض تسلیت به تمام دوستان

 


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:تاسوعا , توسط من ساعت 10:42 |

سلام همسر عزیزم

ارادت منو از صمیم قلب بپذیر

قلبمم هم مثل این عکس پر از گل و طراوته با حضورت

مهربونم مونسم دستای لطیف تر از گلت رو عاشقانه و خالصانه می بوسم

واسه همه ی صبوری کردنات واسه همه خوبیهات

واسه همه حرفا و کارای خوبی که همیشه بال بال میزدی تا من انجامشون بدم و من جنس بازی در میاوردم و به حرفات گوش نمیکردم

چقدر اذیتت کردم چقدر بهت زور گفتم

شیطون رفته بود توی جلدمو همش وادارم میکرد آرامش رو توی چیزایی ببینم که تو دوس نداشتی

ولی همون موقعم پاکیه روح و جونت رو حس میکردم و حتی همون موقع هام از کارایی که باهات میکردم شرمنده بودم توی دلم

منو ببخش و بدون که خیلی دوستت دارم

تو پناه امن من بودی و هستی و خواهی بود

و بدون دوس دارم پاکی و امنیت خاطری رو که همیشه ازش حرف میزنی و دوس داری داشته باشیش رو ممبعد باهم تجربه کنیم

دستای مهربونت

چشای فقط مال خودم و همیشه بهم میگی باورشون کنم رو

قلب پاک و پر از عشقت

رو صمیمانه میبوسم با تموم ارادتم

 

همسر تو: مهرداد


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, توسط من ساعت 9:59 |

شعری از مهدی اخوان ثالث

آسمان و ابر

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش 
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش

باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران، سرودش باد

جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمي‌خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟

داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوتپست خاك مي گويد

باغ بي‌برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها، پاييز


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:شعرنو , مهدی اخوان ثالث, ابر و آسمان, توسط او ساعت 8:35 |

 یکی بود ، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود ....

 

یکی از روزها که ایاز بامدادان به خدمت سلطان محمود آمد چهره یی گیراتر از همیشه داشت. سلطان محمود رو به ایاز کرد و گفت: تو از من نیکوتری یا من از تو؟

ایاز گفت من نیکوترم.

سلطان گفت: برو آیینه بیار تا چهره خود در آینه بنگریم.

ایاز گفت: آینه صورت را کژ می نماید و حکم کژ را هرگز اعتبار نیست.

سلطان گفت: پس چگونه برتری جمال را تشخیص دهیم؟

ایاز گفت: از آینه دل باید پرسید.

حکم دل بینندگان را جان فزود                 

هر چه دل گوید بر آن نتوان فزود

سلطان محمود گفت: پس از دل خود بپرس که جمال من یا تو افزون است؟

ساعتی گذشت ایاز گفت: من نیکوترم.

محمود گفت: برای این ادعای خود چه دلیلی داری؟

گفت: چندانی که من در پیش شاه                   می کنم در بند بند خود نگاه

می نبینم هیچ جز سلطان مدام                       ذره یی از خود نمی بینم تمام

ایاز گفت: من به سراپای خود که می نگرم وجود تو را می بینم. محبت تو سراپای مرا فراگرفته است و درچنین حالتی که دارم خود را از تو نیکوتر می شمارم چرا که همه وجود من محمود شده است.


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:داستان محمود و ایاز , عشق زمینی, توسط او ساعت 8:4 |

شعری  از هوشنگ ابتهاج

تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است ...

هوشنگ ابتهاج


 من او



❤با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو ... ❤


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, توسط او ساعت 14:25 |